بعد از آن برای کاری مجبور شدم به میدان انقلاب بروم. آن جا اما انگاری یک حکومت دیگر مستقر بود. این ور و آن ور پیاده رو پُر بود از خانم های محجبه ای که به دیگران تذکر می دادند. اگرچه در آن جا هم کمتر کسی گوشش بدهکار متذکران بود اما به دلیل حضور آن همه مامور و معذور فضا تا حدودی متفاوت بود. یاد سخنان علی علیزاده افتادم که گاهی حرف حساب می زند و از آن جمله حرف حساب ها یکیش این بود که: گشت ارشاد و این بگیر و ببندها مختص وسط شهر و پایین شهر است و حضرات جرئت ندارند از میدان ونک به بالا چنین مانورهایی بدهند. چرا؟ چون اگر دختر بچه ای را مورد مواخذه قرار دهند احتمال این که طرف فرزند یکی از پولدارهای گردن کلفت باشد بسیار است و کمتر کسی حاضر است در این مرز پُر گهر که روزگاری قرار بود یک موی کوخ نشینان به زندگی کاخ نشینان بیارزد سر بسر بچه پولدارها بگذارد چرا که ممکن است تاوان سنگینی در پی داشته باشد. یا نه از آن جایی که قریب به اکثریت مسئولان ساده زیست ما در شمال شهر تهران زندگی می کنند امکان این که طرف فرزند یکی از بزرگان باشد بسیار است و خُب طبیعی است که بزرگان از هرچه بگذرند از بی حرمتی در حق فرزندانشان نمی گذرند و کدام آدم عاقلی است که خودش و زندگی اش را به خطر بیندازد آن هم به خاطر تذکر حجاب؟
و خُب همین جوری هاست که جماعت خودارزشی پندار ترجیح می دهند بروند سراغ امت همیشه در صحنه. سراغ مردمی که بیشترین هزینه را برای انقلاب داده اند. سراغ مردمی که بیشترین شهید را تقدیم این آب و خاک کرده اند. مردم نجیبی که هم بیشترین سهم را از آلودگی هوا می برند و صدایشان در نمی آید و هم موقع گران کردن بنزین بیشترین فشارها را متحمل می شوند و اگر هم صدایی از آن ها بلند شود راحت تر می شود مدیریتشان کرد! مردمی که زیر بار تحریم کمرشان خم شده اما هم چنان در راهپیمایی و تشییع جنازه و مناسک مذهبی بیشترین حضور را دارند. خب معلوم است چنین مردم بی پناهی اگر به بهانه حجاب چهارتا حرف هم بشنوند احتمال این که صدایشان دربیاید کم تراست و تازه اگر هم دربیاید احتمال این که صدایشان به جایی برسد خیلی کم تر است. پس همان بهتر که هر کاری می خواهیم انجام بدهیم به سراغ همین جماعت خاموش و سر به زیر برویم. تا هم خدا ازمان راضی باشد و هم نمایندگان خدا در روی زمین، که به نظر می رسد از خودِ خدا خیلی سخت گیرترند.
برگردیم به همان میدان هروی.از اوضاع پاساژها و مال های آن جا که دیگر نگویم برایتان. از دو سه نفر در همان حوالی پرسیدم که این جا همیشه اوضاع بر همین منوال است که همه شان گفتند کلا در شمال شهر اوضاع همین است که می بینی و در بعضی نقاط شاید از این هم بهتر و یا به تعبیری از این هم بدتر. بستگی دارد از چه منظری به این قضایا نگاه کنی. خب، به سلامتی. لابد دوستان بیشتر نگران آخرت مردم پایین شهر و وسط شهرند و پولدارها را رها کردند تا در آتش دنیا و آخرت بسوزند. شاید هم جاهایی مثل میدان انقلاب بیشتر توی چشم است و حفظ ظاهر در جاهایی که بیشتر توی چشم است از اوجب واجبات است اما در این بلبشو با شهرکتاب دیگر چه کاری دارید؟ تعطیلی شهرکتاب مرکزی آن هم به بهانه واهی عدمِ رعایتِ حجابِ مراجعه کنندگان، دیگر از آن حرف هاست. آن هایی که مثل بنده بی کارند و به جاهایی مثل شهرکتاب مرتب سر می زنند خوب می دانند کسانی که به چنین جاهایی رفت و آمد می کنند در بدترین وضعیت پوششان مصداق بی بند و باری و این حرف ها محسوب نمی شود. قطعا بسیاری از مشتریان شهرکتاب سر و وضعشان ربطی به حجاب معیار دوستان دلواپس ما ندارد اما از آن طرف هم نمی توان ایشان را با خیلی از آن ها که به مال ها و پاساژهای میدان هروی می روند قابل مقایسه دانست، چرا که کسانی که با کتاب سر و کار دارند چندان دربند ظاهر و تمنای تجلی نیستند. در ضمن شهرکتاب یک محیط کاملا فرهنگی است و شما نمی توانید از کارمندان شهرکتاب توقع داشته باشید نقش گشت ارشاد را برایتان ایفا کنند. نمی خواهم بگویم حالا که دارید گیر می دهید به همه گیر بدهید. یا دست کم ظلم بالسویه کنید تا ادای عدالت را درآورده باشید. یا گر حکم شود که مست گیرند در شهر هرآن چه هست گیرند اما کمی عقل و درایت هم خوب چیزی است. سخت گیری به اهل فرهنگ شما را آسیب پذیرتر خواهد کرد چرا که اهل فرهنگ نیز اگرچه اغلب جزو اقشار آسیب پذیر محسوب می شوند اما هیچ کاری که بلد نباشند فریاد زدن را خوب بلدند. پس به خاطر خودتان هم که شده کمی مراعات بفرمایید.