علی مهاجری از دوستان و همرزمان سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، خاطراتی از روزهای حضور خود و حاج قاسم در عراق بیان کرده که به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت او منتشر میشود: حاجی مدام میآمد کربلا به ما سر میزد. یک روز بعد از ظهر داشتیم کار میکردیم که با ابومهدی و چند نفر از همراهانش آمد.
ضریح را برایشان باز کردیم و برای زیارت داخل ضریح رفتند. پایین پای آقا بود: آنجایی که حضرت علیاکبر (ع) دفن است؛ یعنی داخل ششگوشه.
زیارتشان یک خرده طول کشید و داشت وقت نماز میشد. آن روز شهید پورجعفری همراه حاجی نبود؛ یک جوان عینکی با چند نفر همراه بودند. آقای پلارک هم بود. گفتم: برین بگین وقت داره میگذره.
همه گفتند: ما نمیتونیم بریم. گفتم: خب، خودم میرم میگم بیا بریم! آنها من را نمیشناختند. لباس کارگریام که لباس افتخارم است، تنم بود و پابرهنه هم بودم.
از آقای پلارک میپرسیدند: این کیه؟ میگفت: چی کار دارین کیه؟ چند بار که پرسیدند، آقای پلارک صدایشان کرد و به من هم گفت: توهم بیا! بعد توضیح داد که این آقا سابقه و مسئولیتش این است.
آنها یکدفعه جا خوردند. بعد گفت ببینین، همه اوقات تلخیهایی که حاجی سر ما در میاره، از این یاد گرفته! این یادش داده! چون حاجی در کار خیلی جدی بود و با کسی شوخی نداشت.
خلاصه، داخل ضریح رفتم و بنده خدا حاج قاسم را صدایش کردم و برای نماز بیرون آمدیم. خیلی تو حال خودش رفته بود.
دو سال قبل حدود یک ماه مانده به عرفه، یک روز با شهید ابومهدی و آقای پورجعفری به کربلا آمدند، بالای گنبد بردم شان. داشتیم با هم صحبت میکردیم، دیدم خیلی حالت خاصی پیدا کرده.
اتفاقاً عرفه آن سال هم دوباره آمد و خیلی حال عجیبی پیدا کرد؛ حالی که اصلاً بیان کردنی نیست. آن روز بالای گنبد، من پشت سر ایشان ایستاده بودم.
برگشت خیلی جدی به من گفت: آقای مهاجری، اگر دو نفر من رو ببخشن، من شهید میشم: یکی این پورجعفری، یکی هم خانمم.
گفتم: حالا پورجعفری حتماً میبخشه، ولی خانمت… ایکاش قبل از شهادتش روزی میتوانستم خانمش را ببینم و بگویم هیچوقت ایشان را نبخشد!
آن سفر، حاجآقا یک شب هم پیش ما ماند. یادم هست آن روز سر کوچهای که الآن هتل ماست، وقتی فهمیده بودند که به قول خودشان حاج قاسم آمده، غلغله شده بود.
مغازههای اطراف همه دور ماشین ریخته بودند و ایشان با یکیک اینها حال و احوال میکرد، دست میداد و روبوسی میکرد.
از آنجا رد شدیم و رفتیم رسیدیم سر کوچهای که آ شیخ مهدی کربلایی، متولی شرعی حرم مطهر امام حسین (ع) و امامجمعه کربلا نگهبانی دارد.
دو سه نفر ایستاده بودند. رو کردند به حاجی و گفتند: ما وضعمون خوب نیس. میخوایم بریم مشهد. حاجی بلافاصله رو کرد به آقای پلارک و گفت: اینا رو هماهنگ کن، بفرستشون برن مشهد.
مردم دور ماشین را حلقه کرده بودند و هم محافظها و هم ابومهدی نگران بودند. یک عراقی آمد و به بچه کوچکش گفت: بیا برو دست حاج قاسم را ببوس. محافظها اجازه ندادند. من پهلوی ماشین رفتم و به حاجی گفتم: حاجآقا، این بچه…
از ماشین پیاده شد و گفت: کدوم؟ نشانش دادم و گفتم: این! رفت بغلش کرد و هم خودش را بوسید، هم پدرش را.