حالا همه جای دنیا غرب است اما یکی از مصادیقی که فکر نمی کردیم حالاحالاها به چشم ببینیم انحطاط و زوالی است که در آیین های سوگواری مشاهده می کنیم. در همان کتاب هایی که عرض کردم، گاه می نوشتند کلیساها دیگر رونقی ندارند و بعضی از متجددین برای جذب مخاطب به راه های عجیبی متوسل می شوند. از جمله آن راه ها: یکیش نقش صور قبیحه بر در و دیوار کلیسا بود و دیگری موسیقی هایی که از موسیقی کلیسایی و مذهبی فاصله بسیار داشت.
درباره اشعار بی محتوا و شکل عزاداری های سخیفی که دارد تبدیل به عادت و هنجار می شود آن قدر نوشته ایم و نوشته اند که دیگر دارد به امر مبتذلی بدل می شود. آری، اعتراض به امر مبتذل هم می تواند از فرط تکرار خود به پدیده ای مبتذل تبدیل شود و این ظاهرا تقدیر تاریخی ماست که همه چیز جلوی چشم ما رو به ادبار برود و در نهایت به سخیف ترین چیز ممکن بدل شود و ابتذال بشود فرجام و سرنوشت ما. کار از هزل و هجو هم گذشته. در شب اربعین که گذرم به یک روستای کاملا سنتی افتاده بود از بلندگوی مسجد چیزی شنیدم که به همه چیز شبیه بود الا نوحه و روضه. اصلا بگذارید واضح تر بگویم: یک چیزی داشت پخش می شد که اگر شما از تقویم چیزی نمی دانستی یقین پیدا می کردی این جا محل عروسی و پایکوبی است. والله بی اغراق می گویم. اگرچه سال هاست دیگر کمتر چیزی تعجبم را بر می انگیزد اما این بار واقعا تعجب کردم. یعنی چه؟ این جا دیگر چرا؟ چرا باید ابتذال آن هم در پوشش دین و مذهب و آیین و سوگواری پایش تا به این جا هم برسد؟
آن هایی که با دیدن چند دختر سر برهنه در یک هیئت عزاداری خونشان به جوش می آید و دستور به زدن و بستن و گرفتن می دهند چرا خفقان مرگ گرفته اند؟ آن عربده کشی که با شنیدن نام هایده در دهه محرم از دهان علی پروین در برنامه زنده تلویزیونی می خواست خون فوتبالیست پیشکسوت را بریزد این جور جاها رگِ گردنی نمی شود؟ آن گروه کفن پوشی که برای یک نمایشنامه صد و پنجاه نسخه ای که در مقابل این اراجیف هیچ و کم از هیچ محسوب می شد می خواستند کل خاک دولت اصلاحات را به توبره بکشند کدام گوری هستند؟
نگویید چه می شود کرد؟ معلوم است که هرچه بگذرد و این درختِ فاسد تنومندتر گردد انداختنش سخت تر خواهد شد و خشکاندن ریشه اش به محال نزدیک تر. اما اگر اراده ای برای اصلاح وجود داشته باشد با یک نهضت ضدابتذال می توان جلوی این سبک سری ها و جلف بازی ها را گرفت.
اول از همه نباید مرعوب شعارهای این جماعت شد. وقتی شیعه انگلیسی و اسلام آمریکایی وجود دارد، برای این جماعت هم باید لقب و عنوانی وجود داشته باشد. کسی که مفاهیم بلند و مقدس و تاریخی این مردم را به سخره می گیرد و از آن دکانی می سازد برای کسب و کار، باید تاوان نابخردی و حرص و طمعش را بپردازد.
دوم این که اهل فضل و دانش که به همین گناه یعنی دانایی از میدان به در شده اند باید دوباره فراخوانده شوند. از آنان دلجویی و عذرخواهی شود. به آنان میدان داده شود تا خرافات زدایی کنند و بی قصد و غرض به معارف دینی بپردازند.
سوم این که هنرمندان اصیلی که سالیان سال از دست شومن ها و دلقک ها به تنگ آمده بودند و عطای هنر را به لقایش بخشیده بودند بار دیگر میدان داری کنند و نواها و اشعار اصیل را به گوش مردم برسانند.
چهارم این که بگذارید شکل های مختلف موسیقی به مردم معرفی شود و هرکس متاع خود را به مردم عرضه کند. در آن صورت کسی برای بالا و پایین پریدن و تخلیه هیجانات کاذب و واقعی اش به مجلس روضه و عزاداری نمی رود.
پنجم…بس است دیگر. چنان دارم نسخه می پیچم کانه زعمای قوم از این وضعیت ناراحت و به تنگ آمده اند و همه منتظرند تا آدم معلوم الحالی مثل من راه کار نشانشان بدهد. مشکل اصلی این جاست اصلا آن هایی که باید احساس خطر کنند عین خیالشان هم نیست. شهر در امن و امان است و مفتی و محتسب و شحنه و عسس و زمره عبوس زهد و دین فروش و شریف و وضیع و پاک و ناپاک و حزب اللهی و روشنفکر و عوام و خواص و اختلاس گر و کارتن خواب، داریم دور هم خوش می گذرانیم. هرکس هم از این وضع ناراضی است جمع کند برود. والاّ.