
بهیج ارکین از نظامیان اواخر دوره عثمانی و از دیوانسالاران برجسته آغاز دوران جمهوری ترکیه بود که مناصب مختلف دولتی و سیاسی را برعهده داشت. از او با عنوان «پدر راه آهن ترکیه» یاد می شود و یکی از معماران جهش سازندگی در ابتدای جمهوریت به شمار می آید. خاطرات او از این جهت حائز اهمیت اند که هم فضای سیاسی و اجتماعی دوره پایانی عثمانی را بازتاب می دهند و هم اقدامات او در دوران جمهوریت را روایت می کنند.
به گزارش مجله روز شعوبا نوشت: بهیج ارکین در خاطرات خود در دو مورد به سید جمال الدین اسدآبادی و دیدارهایش با او اشاره کرده است. با توجه به اینکه این خاطرات به برخی جزئیات کمتر شناخته شده از زندگی سید جمال الدین اشاره دارند از ارزش تاریخی و پژوهشی ویژه ای برخوردارند.
نخستین آشنایی
این شخصیت را ناصرالدین شاه قاجار در سفر به اروپا دیده بود. شاه که تحت تأثیر دانش و فراست او قرار گرفته بود وی را برای اصلاح امور ایران به تهران دعوت کرد. اما در آنجا دسیسه هایی علیه او چیده شد و سرانجام از مرز عثمانی نزدیک خانقین اخراج گردید.
سید جمال الدین پس از آن به بغداد رفت و با والی آنجا گیرتلی سرّی پاشا دیدار کرد. میان آن دو مناظرات علمی درگرفت و روایت شده که سرّی پاشا او را داناتر از خود یافت و دستور ترک بغداد را صادر کرد. سپس شیخ به بصره رفت و در خانه مفتی شریف مهمان شد. او مدت نسبتاً طولانی در بصره اقامت داشت. داماد ما احترام زیادی برایش قائل بود.
در آن زمان که من علاقه زیادی به علم جغرافیا داشتم و در اندیشه نگارش کتابی در این زمینه بودم گاه نوشته هایم را نزد شیخ جمال الدین افندی می بردم و برایش می خواندم. او با صبوری بسیار به نوشته ها گوش می داد و گاهی اصلاحاتی نیز پیشنهاد می کرد.
از آنجا که به دنبال درخواست شاه ایران مکاتباتی بین دربار عثمانی و ایران درباره شیخ جمال الدین صورت گرفته بود داماد ما او را از این موضوع آگاه ساخت و به طور تلویحی توصیه کرد که بهتر است بصره را ترک کند. در نتیجه شیخ با کشتی عازم بمبئی شد.
آن گونه که از زندگی نامه سید جمال الدین اسدآبادی برمی آید او پس از سفر به هند بار دیگر به امپراتوری عثمانی بازمی گردد. در این دوره متأخر که در استانبول مقیم بوده ارتباط او با خانواده بهیج ارکین که پیش تر در دوران اقامت سید جمال در بصره و بغداد شکل گرفته بود ادامه می یابد. از خاطرات بهیج ارکین چنین برمی آید که سید جمال الدین در این دوره نزد سلطان عبدالحمید دوم از جایگاه و احترام ویژه ای برخوردار بوده است؛ چنان که گاه به عنوان واسطه ای برای انتقال درخواست های خانواده های سرشناس استانبول به شخص سلطان ایفای نقش می کرده است.
در آن زمان نام نویسی در مدارس «حربیه» که از مدارس مدرن و ممتاز به شمار می رفتند یک امتیاز اجتماعی ویژه محسوب می شد. رقابت شدیدی میان خانواده های صاحب نفوذ برای ثبت نام فرزندانشان در این مدارس جریان داشت. (در رمان اوچ استانبول نیز به این موضوع اشاره شده است.) در خاطرات بهیج ارکین آمده است که عمه اش از سید جمال الدین درخواست می کند تا وساطت کند تا او در مدرسه حربیه پذیرفته شود. این درخواست با موفقیت همراه بوده است:
«بالاخره خاله ام مرا تحت فشار گذاشت. سرانجام از طرف او از شیخ جمال الدین افغانی درخواست کردم که مرا به مدرسه ی حربیه (مدرسه نظام) منتقل کنند. او درخواست مرا به نیکی پذیرفت و وعده داد. در ۲۴ فوریه خود جناب جمال الدین افندی خبر داد که فرمان همایونی برای انتقال من به حربیه صادر شده است.»
با این حال خاطرات ارکین تأییدکننده گزارش هایی ست که از سخت گیری حکومت عبدالحمید علیه سید جمال الدین حکایت دارند. ارکین بارها اشاره می کند که به دلیل رفت وآمدهای مکرر به خانه سید جمال الدین نام او در گزارش های کمیته انضباطی مدرسه حربیه مطرح شده و از سوی نهادهای نظارتی با فشارهایی مواجه بوده است:
«هر پنج شنبه پس از تعطیلی مدرسه به خانه او در نزدیکی نشانتاشی می رفتم و ناهار را مهمانش بودم. افراد سرشناس بسیاری از جمله جاسوسان معروف به آنجا رفت وآمد داشتند. من از گفت وگوهای بی پرده او بسیار بهره می بردم.»
در ادامه می نویسد:
«در بیست ودوم ژوئیه خبرچینان گزارش داده بودند که من به خانه شیخ جمال الدین افغانی رفته ام — در آن زمان به اطلاعاتی که جاسوسان می دادند «ژورنال» می گفتند. رئیس اداره داخله ثروت پاشا به دستور ناظر (وزیر) زکی پاشا مرا بازجویی کرد. من نیز رابطه ام با جناب جمال الدین را شرح دادم. اما پاسخی به این پرسش که آیا اجازه ادامه دیدارهایم را دارم یا نه دریافت نکردم… و من به ملاقات هایم ادامه دادم.»
او در جایی دیگر چنین می نویسد:
«به دلیل رفت وآمد به خانه شیخ جمال الدین افغانی در سوم اکتبر (شنبه) رضا پاشا ناظر دوم مدرسه حربیه مرا احضار و بازجویی کرد و دستور بازداشتم را صادر نمود. پس از تقدیم عریضه ای به ناظر زکی پاشا دو روز بعد رضا پاشا مرا فراخواند و گفت که زکی پاشا با شرط آن که دیگر به خانه جمال الدین نروم و او را از این بازداشت مطلع نکنم مرا بخشیده است. اما من نتوانستم مقاومت کنم و موضوع را با گئورگی افندی یکی از دوستان مصری شیخ در میان گذاشتم. جمال الدین افندی در آن زمان به دلیل بیماری سرطان بستری بود. پیغام فرستاد: «وقتی بهبود یافتم به آنان پاسخ خواهم داد. صبر کن.»
ترور ناصرالدین شاه
یکی از روایت های جالب بهیج ارکین مربوط به واکنش سید جمال الدین به خبر ترور ناصرالدین شاه قاجار است:
«روزی در روزنامه خواندم که ناصرالدین شاه ایران درگذشته است. در آن زمان اگر حاکمی ترور می شد روزنامه های ما به آن اشاره ای نمی کردند و مرگ او را طبیعی جلوه می دادند. آن شب به خانه شیخ رفتم و گفتم: «تسلیت می گویم دشمنتان مرده است.» پاسخ داد: «نه به مرگ طبیعی نمرده. مثل سگ او را کشتند!» معلوم شد شیخ یکی از آشنایانش (که نامش اکنون یادم نیست) را به تهران فرستاده بود و آن فرد به نام “عشق جمال الدین” شاه را ترور کرده بود. شنیدم دولت ایران درخواست استرداد شیخ را داده بود اما سلطان عبدالحمید نپذیرفت — یا جرأت نکرد. تصور کنید! مردی در استانبول می نشیند و شاه ایران را می کشد. آیا سلطان از او نمی ترسید؟ و من به عنوان دانشجوی مدرسه نظام پیوسته به خانه او رفت وآمد داشتم. چگونه چنین چیزی را تحمل می کردند؟ ممکن بود به قیمت جانم تمام شود اما خدا را شکر سالم جان به در بردم.»
آن روز خانه ی شیخ بسیار شلوغ بود. در میان حاضران خبرنگاری از روزنامه Le Temps نیز حضور داشت. گفت وگوی او با افندی در روزنامه منتشر شد و برخی حاضران نیز نام برده شدند. خوشبختانه نام ارکین ذکر نشده بود و فقط نوشته شده بود: «یک افسر»
در جایی دیگر می نویسد:
«افندی به من گفت که با جلب موافقت سلطان برنامه ای برای ترور ناصرالدین شاه و جایگزینی یکی از شاهزادگان عثمانی بر تخت ایران طرح ریزی کرده بود. او با علما و روحانیون ایران نیز مکاتبه داشت و مدارک این نامه ها را هم به من نشان داد. اما بعدها عبدالحمید از این تصمیم منصرف شد.»
دیگر خاطرات از سید جمال الدین
ارکین همچنین می نویسد که یک بار برای دیدار شیخ به خانه اش رفته اما با مأموران محاصره کننده مواجه شده و بازگشته است. این وضعیت باعث خشم افندی شده و او از طریق سفیر انگلیس درخواست کمک برای فرار کرده بود. اما مأموران مانع از فرارش شدند و در نهایت او به بیمارستان روس ها پناه برد جایی که به دلیل کاپیتولاسیون مأموران حق ورود به آن را نداشتند. پس از این ماجرا سلطان عبدالحمید نماینده ای را برای عذرخواهی فرستاد.
سید جمال الدین گرچه نسبت به سیاست های عبدالحمید انتقاد داشت اما می گفت:
«آه! یک نقطه ضعف دارم؛ وقتی مقابل این مرد قرار می گیرم افسونم می کند!»
او همچنین دیدارهایی با چهره هایی مانند عباس حلمی پاشا خدیو مصر داشت. جلسات او در خانه اش محل رفت وآمد چهره هایی مانند عبدالحق حامد (شاعر) محمد امین یورداکول نجیب ملهم و حتی جاسوسانی چون غالب بیگ بود.
جمال الدین به سیگار پیپ چپق و سیگار برگ علاقه داشت. غذاهایش از مطبخ سلطنتی تهیه می شد و رفت وآمدهای شبانه اش با کالسکه ای از اصطبل عامره صورت می گرفت؛ در حالی که چند جاسوس سواره از دور او را تعقیب می کردند.
اگرچه در نظر عمومی جهان اسلام دشمن انگلستان به شمار می رفت گفته می شد با ادوارد هفتم پادشاه انگلستان دوستی شخصی داشت و هر دو عضو یک لژ فراماسونری بودند.
ارکین می نویسد که شیخ روزی زندگینامه و عکسی از خود به او داده بود اما پس از بازداشت از ترس بازرسی منزل همه را سوزاند. حتی کتاب هایی چون اس انقلاب را نیز از بین برد.
در دیدار نخست با عبدالحمید با شرح وضعیت جهان اسلام سلطان را به گریه انداخته بود و می گفت: «خدایا شاهد باش که وظیفه ام را انجام دادم.»
شیخ به زبان های ترکی عربی و فرانسوی مسلط بود. روحیه ای انقلابی داشت و عاشق آزادی بود. همیشه می گفت:«اگر روزی به اروپا برسم و آزاد شوم از شادی در اتاق هتل روی زمین غلت خواهم زد!»
در نهایت سید جمال الدین پس از عمل جراحی توسط دکتر جمیل پاشا درگذشت. ابتدا در گورستان ماچکا دفن شد بی آنکه سنگ قبری داشته باشد. بعدها یک آمریکایی برایش مقبره ای ساخت و سپس دولت افغانستان بقایای او را به کابل منتقل کرد.
انتهای پیام