سایه سپیدمویان ؛ به بهانه فوت ناصر عظیمی نائینی

نود سالگی و ادامه دعوایی قدیمی

ناصر عظیمی‌ نائینی سال ۱۳۱۵ از پدری نائینی و مادری تهرانی در خیابان سیروس تهران کوچه حمام گلشن به دنیا آمد. پدرش حاج فتح‌الله مردی نجیب، مهربان، دیندار و بی‌آزار بود که حسن خلق او در خاطرات کودکی‌ام باقی مانده است. مرحوم مادرش، حاج خانم ملوک عظیما و خانواده ایشان تهرانی بودند. لهجه خاص تهرانی را که برای ما نامفهوم بود و آن را زبانی بیگانه می‌پنداشتم در صحبت‌های ملوک خانم با خواهر و برادرش شنیده بودم و فهمیدم بودم اکثریت قریب به اتفاق ساکنان فعلی تهران، تهرانی نیستند و نسل و زبان تهرانی‌ها تقریباً منقرض شده است.

ناصرخان در دبیرستان دارالفنون به تحصیل پرداخت و از همان دوره دانش‌آموزی به شکلی حرفه‌ای به ورزش پرداخت و به تیم فوتبال شاهین پیوست. او خیلی زود به مدیریت ورزشی وارد شد و تیم پایه جعفری را راه‌اندازی کرد. جدا از بازی فوتبال و مربی‌گری آن، به گمانم او در کشتی، دوچرخه‌سواری، وزنه‌برداری و چند ورزش دیگر هم به عنوان مدیر خصوصی و صنفی و دولتی فعالیت کرده است. آنچه که او را به علائق من نزدیک می‌کرد فعالیت طولانی او به عنوان خبرنگار، تحلیلگر و گزارش‌نویس ورزشی بود. به اینها باید باشگاه‌داری و آموزشگاه‌داری را هم اضافه کرد.

در سال‌های کودکی و نوجوانی وقتی در پاسخ بزرگ‌ترها می‌گفتم که دوست دارم نویسنده شوم، پدرم، مادرم و بیشتر بستگانم با نگرانی و ترس نگاهم می‌کردند و می‌کوشیدند با زبانی کودکانه و غیرمستقیم مرا از این کار پرخطر و بی‌فایده منصرف کنند. اما ناصرخان با ذوق مرا تشویق می‌کرد.

من و مازیار عظیمی فرزند بزرگ ناصر خان دقیقاً همسن بودیم. نمی‌دانم سه چهار روزی او بزرگ‌تر بود یا من. پسری باهوش، مؤدب و بامحبت. خدایش رحمت کند، وقتی در اوج جوانی و طی حادثه‌ای افسانه‌وار از دنیا رفت، ناصرخان غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کرد و مؤسسه مازیار ورزش را راه انداخت و به استعدادیابی ورزشی کودکان پرداخت.

آن‌طور که فهمیدم مهم‌ترین و مؤثرترین اقدام او جلسات ماهیانه پیشکسوتان ورزش و ورزشکاران و ورزشی‌نویسان بود که گویا چهل سال سابقه داشت و به سه‌شنبه‌های مقدس مشهور شده بود. می‌گفتند تعداد مهمانان او در این جلسات گاهی به دویست نفر می‌رسید. میان‌داری در امور خیریه و نیکوکاری دیگر خصلت او بود.

برای درک جایگاه خاص او در ورزش ایران نباید از اینکه همه وزیران ورزش به دیدارش آمده‌اند و یا دو وزیر فعلی و چند وزیر اسبق و ده‌ها چهره مشهور در مراسم ختمش شرکت کردند، استناد کرد. گواه این جایگاه، ده‌ها پیرمرد قدخمیده و عصا و واکر به دست بودند که برخی مدال‌هایی به گردنشان آویخته و یا نشان‌هایی به کتشان چسبیده بود. معلوم بود که این پیشکسوتان روزها و ماه‌ها از خانه بیرون نیامده بودند، اما خواسته بودند در خداحافظی با ناصر عظیمی همراهی کنند.

بزرگی در یک جمع فقط به سن و سال و سابقه نیست. فقط به سفره‌داری و روابط عمومی هم نیست. بزرگی، مردمداری و دلسوزی و گره‌گشایی می‌خواهد. میان‌داری، آستین بالا زدن و به میان گود رفتن می‌خواهد. پرهیز از منافع شخصی در اظهارنظرها و رقابت نکردن با جوانان و هم‌صنفان می‌خواهد. نگاه باز و دل پذیرا و مدارا می‌خواهد.

خدا بزرگانی  این‌چنین را نصیب همه اصناف و اقشار بگرداند.

دکمه بازگشت به بالا